در ۷ آگوست ۲۰۲۳، ویلیام فریدکین در سن ۸۷ سالگی درگذشت. او میراثی برای سینما به یادگار گذاشت که به لطف بینش عمیقاش از ساحت هنر، تاریخ و مذهب، از جنبههای فرهنگی و اجتماعی نیز پراهمیت و بحثبرانگیزند. فریدکین چند ماه پیش از به سر رسیدن عمر پربارش، در حال ساختن فیلم دیگری بود تا شاید به نوعی چکیدهی دستاوردهای سینماییاش را در آن به نمایش بگذارد.
محاکمهی نظامی شورش کین، بر اساس رمان هرمان ووک، تبدیل به آخرین فیلم ویلیام فریدکین شد. داستان یک افسر نیروی دریایی که به دلیل عدم پیروی از ناخدای کشتی محاکمه میشود. از این رمان نسخهی سینمایی دیگری نیز به کارگردانی ادوارد دمیتریک و با بازی همفری بوگارت در سال ۱۹۵۴ ساخته شده. فیلمی که در زمان خود با تحسین فراوانی روبرو شد و البته تأثیراتش محدود به دوران خود نماند و صحنههای دادگاهیاش الهامبخش بسیاری از آثار دیگر شد. شاید جالب باشد بدانید که برای مثال وینس گیلیگان، خالق سریال بریکینگ بد و بهتره با سال تماس بگیری، در اپیزود مشهور و نفسگیر دادگاه در فصل سوم، به این فیلم ادای دین کرده است.
برای فیلمی دادگاهی با موقعیتی محدود و بسته (Chamber drama) بازیگرانِ فیلم عملاً جایگزین فضاها میشوند و بار اصلی روایت را به شکلی مضاعف به دوش میکشند. حجم بالاتری از دیالوگ ها را بایستی بیان کنند و کنترل شدیدتری بر حالات چهره و حرکات بدن داشته باشند. در این فیلم با انبوهی از بازیگران توانمند طرفیم: کیفر ساترلند، جیسون کلارک، جیک لیسی، مونیکا ریموند، لوئیس پولمن و لنس ردیک. ساترلند نقش ستوان کویگ، کاپیتان کشتی، را بازی میکند. کلارک نقش ستوان گرینوالد، وکیل مدافع، را بر عهده دارد. لیسی در نقش ستوان مریک، افسر نیروی دریایی، ظاهر میشود – که در زمان وقوع طوفانی هولناک، مسئولیت هدایت کشتی را بر عهده میگیرد. ریموند نقش فرمانده چالی، دادستان، را بازی میکند. پولمن نقش توماس کیفر، یکی از فرماندهان کشتی، را به عهده دارد. و ردیک نقش کاپیتان بلیکلی، قاضی دادگاه نظامی، را ایفا میکند.
همهی این بازیگران در بازسازی کار قابلتوجهی ارائه دادهاند، و موجب شدهاند فیلم قرص و محکم در مسیر باقی بماند. ساترلند در ایفای نقش کاپیتان خیرهکننده است. کاپیتانی جدی و گاه تندخو و هذیانی که تماشاگران واقعاً نمیدانند آیا او حقیقتاً دیوانه و پریشانحال است یا نه، و همین مسئله هم نمایش شخصیتش را چالشبرانگیزتر میکند. اندکی سهلانگاری از جانب او به راحتی میتوانست فیلم را به سمت و سویی دیگر بکشاند.
برای فریدکین، رفتن سراغ چنین پروژهای مسلماً اقدام پرمخاطره و دلهرهآوری بود و او البته دلایل خودش را برای ساخت نسخهای به روز شده از رمان کلاسیک هرمان ووک داشت. فریدکین آنچنان همه چیز را به درستی سر جای خود قرار داده که هرگز از مسیر خارج نمیشیم، یا احساس نمیکنیم که چیزی کم یا زیاد است. در عین حال، فیلم، علیرغم فضای کلاستروفوبیک و دیالوگهای فراوانش، از ریتم بالایی برخوردار است. برای فیلمسازی که با وجود بیماری و کهولت سن مصمم بود که بار دیگر فیلم بسازد، و چنین فیلمی هم بیافریند، کلامی جز تحسین نمیتوان بر زبان راند. زنده باد، آقای فریدکین!
در بازسازی البته تغییراتی در جغرافیای وقایع حاصل شده. در نسخهی اصلی، ماجرا به جنگ جهانی دوم برمیگردد، اما وقایع این فیلم در طول جنگ خلیج فارس اتفاق میافتد. و همین امر هم باعث میشود این کشمکشها برای تماشاگران این نسل معنادارتر جلوه کند و فیلم زمینهی معاصری به خود بگیرد.
در طول ۱۰۹ دقیقه، شاهد داستانسرایی ماهرانهی فریدکین و توانایی او – همچون همیشه – در ایجاد تنش، این بار در محیطی محدود هستیم. این اولین بار نیست که فریدکین فضاهای بسته را امتحان میکند. برای مثال جشن تولد، بر مبنای نمایشنامهای از هارولد پینتر، در میان آثارش به ذهن متبادر میشود.
فریدکین که عمری لایههای زیرین سیستم و نقش افراد را در ساخت جوامع کاوید، در این درام دادگاهی به قضاوت دربارهی سرنوشت دیگران، بر اساس حقایق و دادههای عینی، و همینطور استدلال صحیح میپردازد، و البته همچنان قضاوت را امری بسیار پیچیده و مبهم در نظر میگیرد.
هر چقدر هم که تماشای آخرین فیلم فریدکین ناراحتکننده است، اما میتوان خوشحال بود که آخرین فیلم ویلیام فریدکینِ بزرگ را در زمان اکران آن دیدیم و در دوران چنین فیلمساز قهاری زندگی کردیم. شاید این فیلم در کنار بزرگترین فیلمهایش به یاد نماند، اما بدون شک برای آنهایی که طرفدار درامهای دادگاهی مانند تشریح یک قتل، چند مرد خوب و شبکهی اجتماعی هستند، فیلمی قابل اعتنا و تماشایی است.
همانطور که پیش از این عنوان شد، چنین فیلمی، بدون هیچ گونه کنش مهیج و محدود به یک لوکیشن، به شدت به بازیگران متکی است تا بازیهایی دقیق و حسابشده ارائه کنند. در این میان، به ویژه، لنس ردیک به عنوان قاضی دادگاه نظامی، عملکرد فوقالعادهای دارد. او، همانند یک افسر بلندپایهی نظامی، اجازه نمیدهد حالات صورتش چیزهای زیادی را در مورد آنچه که میاندیشد آشکار کند، اما در عین حال مخاطب گهگاه میتواند تا اندازهای متوجه شود که ذهن او کجاست و به کدام سمت تمایل دارد.
از پیشآمدهای قبل از ساخته شدن فیلم میتوان به این نتیجه رسید که ساخت این فیلم برای فریدکین چقدر اهمیت داشته. او به سرمایهگذار تعهد داده بود که به دلیل وضع سلامتیاش، تولید فیلم را طی جدول زمانیای فشرده پیش خواهد برد. همچنین مقرر شده بود که در صورتی که فیلمبرداری طبق برنامه به پایان نرسد، گیرمو دل تورو ساخت فیلم را ادامه دهد. با این حال، فریدکین به هر نحوی که بود موفق شد فیلم را به پایان برساند.
در نهایت، اگرچه شاید همفری بوگارت را به کیفر ساترلند ترجیح دهیم، یا نسخهی کلاسیک را بر نسخهی معاصر ارجح بدانیم، اما این نسخهی محاکمهی نظامی شورش کین، چه به این دلیل که واپسین فیلم فریدکین است و چه به خاطر به روز بودنش، و همینطور کارگردانی و نقشآفرینیهای چشمگیر، و صدالبته درسهای زندگی بسیار ارزشمندش، حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. و چه پایان باعظمتی. ممنون و بدرود، آقای فریدکین عزیز!