وقتی به یاد روزگار طلایی قدیم میافتی، دلت نمیخواهد کفشهای سفید را به خاطر آوری: بیگمان نه آن کفشهای سفید چرمی نکبت که روی قوزکهای لخت پاهای کبره بستهای بازمیایستند که بر یک بالش سرخِ رنگِرو رفته جا خوش کرده است. این است آن چیزی که نمای تعقیبی نقطهنظر پس از گرفتن داخل یک شیرهکشخانهی دودآلود و پیش آمدن یک نشمهی چینی بر آن مکث میکند. نوشتهی روی تصویر میگوید: «سال 1900: شهر نیویورک». ولی حتی با وجود نورپردازی با …
سینمای مستند در این سالها خانهاش جشنوارههای مختلف موضوعی و تخصصی بود. یکی از بازارهای عمده عرضه سینمای مستند در همه دنیا تلویزیون است که در اینجا به هزار دلیل این امکان هم مسدود است. مشهور بود بیننده مستندها در ایران، سازندگان و عوامل سایر مستندها هستند. البته کمی اغراق هم در این جمله به چشم میخورد، اما کموبیش جمله درستی بود. تماشای بسیاری از این فیلمها راهی جز پیدا کردن سازندگان و گرفتن فیلم از دست خودشان ندارد. با …
فرانک کاپرا یک نام مفقودِ معروف در تاریخ سینماست. هرچند فیلمهایی دارد بسیار محبوب در میان مخاطبان عام سینما، فیلمهایی مثل در یک شب اتفاق افتاد، آقای اسمیت به واشنگتن میرود و چه زندگی شگفتانگیزی و از طرفی هم منتقدان کم و بیش رابطهای مسالمتآمیز با او داشتهاند، مخصوصا با در یک شب اتفاق افتاد، و در این بین شش بار جایزه اسکار گرفت که سه بار آن برای بهترین کارگردانی بود اما، و این امای بزرگی است، اما او …
مادرم مرا باز مییابد. حقیقت واقعهای را برایم میسازد که زندگی شخصیام را دوپاره کرده است. چطور فیلمی که بیزیرنویس قادر به فهم زبانش نیستم چنین به من نگاه میکند و فیلمی دیگر از پارسال که همزبانم است و هموطن، و موضوعاً بیشتر به واقعه شخصیام مربوط است (دور از خانه بودن وقتی مادر میمیرد، سر زدن به خانه وقتی مادر دیگر نیست) چنان از من به دور است؟ این پرسش، در هر بار اندیشیدنِ نومیدانهام به آن، مرا در …