آرشیو شماره ۲۷

«آن‌قدرها هم که می‌گویند غریبه نیستیم»

اضطراب سفر در فیلم‌های آکی کوریسماکی
نویسنده: مجید فخریان

بارها این صحنه را به تماشا نشسته‌ایم: مسافر، پیش از ترک دیار، چمدان‌ها را زمین می‌گذارد، بستگان را در آغوش می‌گیرد، و با قدم‌هایی نامیزان سوی کشتی/هواپیما/قطار می‌رود. سفری طولانی در انتظارش است. چیزهایی از دست خواهد داد، و چیزهایی به او اضافه خواهد شد. همه حول واژه‌ای پرطمقراقی چون وطن. در فیلم‌های آکی کوریسماکی نقش این آدم‌ها را، که طبعاً باید از طبقۀ فرادست باشند، فرودستان ایفا می‌کنند. فرودستان برای فرار از بحران ـ بیکاری، فقر و انزوا ـ وطن را ترک می‌کنند و سوار کشتی عظیم‌الجثۀ «آریل» می‌شوند (آریل، ۱۹۸۸). بدرقه‌کنندگان که با غرور به تماشای آن‌ها ایستاده‌اند، آن‌چنان که «رینگو کید» و «دالاس» را از توحش «دلیجان» به تمدنِ شهری راهی کرده‌باشند، دورشدن خواهر و برادر سوری، خالد و مریم را نظاره می‌کنند (روی دیگر امید، ۲۰۱۷). سفر آخرین مرحله‌ای است که آنها برای سعادت و بهروزی خود بدان پناه می‌برند. ولی دریغ، که برخورد واقعیت با این مسافران، کمتر شباهتی به مواجهۀ کوریسماکی با پناهندگان دارد. خالد در بار یک کشتی سر از فنلاند در می‌آورد (در لحظۀ آغاز)، کاسوریِنن با همان کشتی از فنلاند می‌گریزد (در لحظۀ پایان). گویی واقعیت برای کوریسماکی نیز ضرب‌الاجل تعیین کرده است. [...]

برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شده‌اید، وارد شوید، در غیر این‌صورت ثبت‌نام کنید
error: