هشت سال پیش، در اکتبر ۲۰۱۲، هنگامی که فلیکس بومگارتنر از ارتفاع ۳۹ هزارمتری خارج از جو به سوی زمین پرید، دریای خروشانی از احساس و شور در درون من فوران کرد و با چشمانی خیس نظارهگر آن صحنۀ فراواقعی بودم. با احتساب تمامی جنبههای علمی، رؤیا به طور عملی به یک واقعیت عینی باشکوه و تکاندهنده تبدیل شده بود. اما من در میانۀ آن شور و شگفتی، و بیشتر از آن، پس از فرود موفقیتآمیز بومگارتنر به زمین، به این میاندیشیدم که چه میشد که در لحظهای خاص، بیمقدمه و بدون هیچ نقشۀ قبلیای، فلیکس تصمیم میگرفت تا تمام ارتباط رادیوییاش را با زمین قطع کند. درب کپسول حاملاش را نیمهباز کند، نگاهی به زیر پایش که نور خورشید سپیدی روز را بر سطح آن افشانده بود بیاندازد، سپس به بالای سرش اندکی خیره بماند، به جایی که ستارگان سوسوزنان، کم نور و پر نور، در پیش چشمانش بیحرکت مانده بودند. [...]