فکر میکنم مرور گذرای فیلمها، این تصور را به وجود خواهد آورد که احتمالاً درونیات نویسندهاش تمایلی آشکار به حضور تحلیلهای روانکاوانه درون سینما دارد. به هرحال بر ضمیر تمامی آدمهای این فیلمها زخمهایی عمیق نشسته است که بدون پذیرش نقش انگیزشی نظریه، نمیتوان از تعلق خاطرشان به کمدی رمانتیکها سر در آورد. از باب نمونه، شخصیت جک نیکلسون در فیلم ال. بروکس را در نظر بگیرید. او همهجوره بیمار است: توان کنترل رفتارش را ندارد، مبتلا به وسواس عملی است. هموفوب است و البته نژادپرست. چنین آدمی بیشتر به کار پزشکی متخصص در حوزههای جامعهشناسی و روانشناسی میآید تا یک فیلمساز. ال. بروکس با او چه میکند؟ هرگز این وحشت مطلق را روی کاناپه نمیخواباند. همین آدم درصدد به پایان رساندن شصتودومین کتابی است که یکی از واپسین کلماتش «عشق» است. میخواهم بگویم که جز خود این شخص، هیچ پزشکی نمیتواند نجاتش دهد. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید