قاچاقچی، فیلمی که کلینت ایستوود در آن بعد از گرَن تورینو دوباره مقابل و پشت دوربین میایستد، حکایتگر زندگی اِرل استون است، پرسوناژ یک قاچاقچی (جابجاکنندۀ محمولههای مهم مواد برای یک کارتل مکزیکی) که به نظر میرسد توی چرخۀ حرکت گیر افتاده است. سکانسهای ابتدایی نیز در همین راستا نمایشگر گذشتن از یکسری آستانهاند، هم فضایی (ورود پیروزمندانهاش به کنگره گُلکاران) و هم زمانی (جهش ده ساله)، که گذار از آنها هم تأکیدی است بر تحرک پرسوناژ و هم مقاومتی را نشان میدهد که تهدیدگر بستن راه بر جلو رفتن اوست. برای مثال، خرامیدن اِرل در کنگرۀ گُلکاران پیش از آنکه به اوج پایانیِ دریافت جایزه ختم شود، مکثی تویش میافتد جلوِ یک باجۀ فروش آنلاین گُل که پیشگوی ورشکستگی اِرل است که پرش زمانی مذکور چند دقیقه بعدتر آن را عیان میکند. بعد از آن، مطابق این منطق، یکی از همدستان کارتل برای پیشنهاد سادۀ «رانندگی» درست موقعی طرف اِرل میرود که، یکبار دیگر، در پیشروی او گرهی افتاده که فرم یک آستانه را دارد: خانۀ نوهاش، جایی که با همسر سابقش رودررو میشود، و البته با دخترش که بعد از آنکه اِرل به مراسم ازدواجش نرفت با او بد شده است. [...]