بازیکن شمارۀ یک آماده برخلاف بیشتر آثار استیون اسپیلبرگ آنقدر در سکوت خبری مراحل پیشتولید و تولید را پشت سر گذاشت و البته در مرحلۀ تبلیغات پیش از اکران هم آنطور که انتظار میرفت پُرسروصدا نبود که باعث شد تا اغلب طرفداران اسپیلبرگ با ژستی کمی در فکر فرو رفته و متعجب به تماشای فیلم بنشینند. برای بسیاری همینطور هم شد. برای من هم. سرراست اگر حرف بزنم بیشتر فیلمهای یک دهۀ گذشتۀ اسپیلبرگ را نپسندیدم، یا بهتر بگویم، آنطور که باید بر دلم ننشست. وقتی اسپیلبرگ جنگ دنیاها را ساخت، با تمام کاستیهایی که در بخشهایی داشت، ولی میتوانم به طور تقریبی بگویم که آن فیلم آخرین اثری بود که تماموکمال مرا سرحال آورد. حتی تجربۀ دیدن ایندیانا جونز و پادشاهی جمجمۀ بلورین و ماجراهای تنتن: اسرار اسب شاخدار آنقدر لذتبخش نبود و البته که در لابلای فیلمهای جدیتر و گاه حوصلهسربری مانند اسب جنگی و لینکلن گم شد. البته از غول بزرگ مهربان بگذریم که اگر آن تصویر کاراکتر شیرین دختر فیلم نبود دست آخر آن هم نکتۀ هیجانانگیزی برای نشان دادن نداشت و آن داستان پر از احساس و تخیل رولد دال به طور نصفهنیمه پرداخته شد. [...]