آرشیو شماره ۲۷

بیسبال و زندگی

درباره هرکس چیزی می‌خواهد ساخته ریچارد لینکلیتر
نویسنده: شان راجرز

وقتی آدم‌ها درباره ترادف بیسبال و زندگی اظهار فضل می‌کنند، خیلی مرسوم است که درباره شکست هم حرف بزنند: درباره اینکه چطور حتی یک تیم خوب هم می‌تواند به تعداد دفعاتی که پیروز می‌شود، شکست هم بخورد، یا اینکه هر فصلی تقدیری جز پایان ندارد. آنجلو بارتلت جیاماتی، در یکی از بهترین مقاله‌هایی که در باب این بازی نوشته شده می‌نویسد: «دلت را می‌شکند، جوری طراحی شده که دلت را بشکند.» حرف درستی است، اما چنین نظراتی این روزها آنقدر راحت و فراوان دهان به دهان می‌چرخند که ریچارد فورد رمان‌نویس آن را به عنوان یک بیماری چنین توصیف می‌کند: «گرایشی در میان نویسندگان ورزشی ضدحال‌زن که می‌خواهند همه‌چیز را مرثیه‌وار و تلخ و شیرین نشان دهند» ــ آنقدر از باد توپِ پیروزی و شکست بازی کم کنند، تا جایی که بازی به شکلی تراژیک در اندازه زندگی جلوه کند. این گرایشی است که می‌تواند حتی به فیلم‌های بیسبالی هم سرایت کند، از فیلم‌های به‌روشنی مرثیه‌وار (گری کوپر در نقش لو گریگ با لباس راه‌راه در حال وداع سوزناکش در غرور یانکی‌ها، 1942) تا تلخ و شیرینی شکسته شدن دل‌ بی‌عارهای وامانده در خرس‌های بدخبر ساخته 2005 ریچارد لینکلیتر که با «پیروزی اخلاقی» دربرابر حریفان متفرعن اعاده حیثیت می‌کنند اما در نهایت در بازی شکست می‌خورند. [...]

برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شده‌اید، وارد شوید، در غیر این‌صورت ثبت‌نام کنید
error: