راندن را که میدیدم، چهار پنج سال پیش بود، هیچ گمان نمیکردم روزی بخواهم در دفاع از رفن بنویسم. فیلم فقط خدا میبخشد که بعد از آن آمد هم تردیدی به دلم نینداخت. حتی با شروع اهریمن نئونی، باز همان چیزی آزارم میداد که رفن با آن شناخته میشود و به خاطرش تمجید میشود، و برعکس مرا از سینمایش دور میکند: استایلیسم؛ سبْکآگاهیِ به سطح آمده فیلمساز که فیلم را به نمایش صناعت بدل میکند. نوعی تکلف و تصنعِ افراطی. اما اینبار برخلاف انتظارم، خودم را در موقعیتی نقیضهآمیز مییابم. با فیلمی روبرو هستم که آنرا با دست پس میزنم و با پا پیش میکشم. این گفته شاید مناقضه بهنظر برسد اما، با خود اگر صادق باشم، این فیلمِ رفن را به همان دلیلی دوست دارم که دو فیلم قبلش را دوست نداشتهام. به نظرم میرسد بداعت و اصالت اهریمن نئونی نه از آنجا ناشی میشود که رفن فیلمسازی سبکگراست، بل از اینجا که این فیلم از همسازی دو سیاق مایه میگیرد ــ سیاق فیلم با سیاق آنچه به فیلم درمیآید. [...]