با اتمام فصل نخست سریال تلویزیونی نیک توانایی استیون سودربرگ در بهرهگیری از اقتصاد بهینه استتیک و تولید، دیگر بر کمتر کسی پوشیده است. آنهم از جانب فیلمسازی که پیشتر، اغلب به واسطه تغییر رویه مکررش با هر فیلم و اسرافکاریهای عجیبوغریب بصری خود شناخته شده است. با نیک اما، گویی از همان آغاز با پروژهای متفاوت و مجذوبکننده طرف شدیم؛ با تمهیدات مهارشده و پر از ظرافت سودربرگ به منظور به حرکت درآوردن تیغ تشریح خود بر پیکره ابتدای قرن بیستم، پیکرهای که انگار از سردخانه تاریخ خارج شده، و در برابر انظار عموم (مانند سکانسهایی در جایجای این مجموعه) توانسته به چیزی بیش از یک آزمون و خطای جاهطلبانه سودربرگی بدل شود. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید