این پلانی بینظیر است که در بخش پایانی فیلم قرار گرفته: درحالیکه جیمز دانوان (تام هنکس) در مورد تبادل زندانیان با آر.دی.ای در برلینِ ۱۹۶۱ رایزنی میکند، کارمندان آلمانی با دوچرخه درون راهرویی را که در افقْ شکارِ هالهای سفید شده، شیار میزنند. در پسزمینه، سیلوئتها چنانند که انگار آن هاله درخشان میبلعدشان، درحالیکه قهرمان فیلم ــ گویی همهچیز کاملاً عادی است ــ رساندن پیغامی را به کارمند جوان دونپایهای میسپرد که از آنجا میگذرد. این صحنه در عین حال سمبل ابهت تصویری فیلم و شکوه آرامِ آن است. بیاینکه متوجه شویم، اسپیلبرگ به بهانه این داستان جاسوسی که بر اساس واقعیات و توسط برادران کوئن نوشته شده، اصل مهمی در هنرهای تجسمی را در بخش عظیمی از اثرش به خدمت میگیرد: ملاقات چشمی به شوق آمده (تماشاچی) با نور (فیلم). [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید