قاعده بازی را به هم ریخت. میخواست روح زمانهاش را به دام بیندازد. برای سینمای آمریکای آن دوران همچون شورشی بود همگام با آشوبهای همهجانبه روزگارش علیه هر نظام تثبیتشده فرهنگی. زندگیِ روزمره جوانان را نشانه گرفت بیاعتنا به هجمه نگاههایِ پیر و قراردادی حاکم. و همین برهم زدنِ قاعدهها بود که لرزه بر جان فیلم میانداخت؛ گویی شخصیتها قرار بود با مرگشان «تاوان» سنگینِ این انتخاب را در پایان فیلم بپردازند؛ مردانی که با بودجه تولیدی اندکِ فیلمْ سوار بر موتورهای هارلی دیویدسون گام بر جاده میگذاشتند تا جام آزادی را در نهایت با تلخی مرگی احمقانه و البته ناخواسته بنوشند. و دنیس هاپر بود که با همآمیزی این تلخی و جوانی مرثیهای آهنگین ساخت که در کنار قطعه آوازهای شخصی جوانانی دیگر «هالیوود جدید» نام گرفت. هاپر توانسته بود به قلعه مستحکم اما از نفسافتاده هالیوود قدیم رخنه کند و البته در این راه تنها نبود. در آن سالها، فارغالتحصیلِ (1967) مایک نیکولز، کابوی نیمهشبِ (1969) جان شلزینگر، هد (1968) و پنج قطعه آسان (1970) باب رافلسون نیز همراه ایزی رایدر شدند تا شاید آغازگر جریانی باشند موسوم به پادفرهنگ در سینمای آمریکا. اما دنیس هاپر حکایت دیگری داشت. «با ایزی رایدر بازی را تغییر داد؛ با آخرین فیلم (1971) مسیر حرفهایاش را ارتقا بخشید؛ و بعد از طریق مجموعهای از رخدادهایی که توضیحشان آسان نیست، بازگشتش را در اثری ماهرانه و بیرحم به نام بلای ناگهانی (1980) طرحریزی کرد»؛ این توضیح هوبرمن است. [...]