وقتی دیزی میلر (سیبیل شپرد) فرازی از این ترانه را در صحنهای از دیزی میلر (1974) اثر پیتر باگدانوویچ میخواند، اندوهی که در میان تماشاگران احساس میشود تنها از حزن ذاتی خود ترانه نشئت نمیگیرد. در واقع، دیزی ترانه را با سرخوشی میخواند، انگار تقریباً از حزن ترانه بیخبر است (باگدانوویچ این رهنمود خاص را به شپرد داد چون احساس میکرد که شخصیتی به جوانی دیزی باید از معنای عمیقتر ترانه غافل باشد). نه، اندوه ترانه در این صحنه بیشتر از آگاهی بیننده درباره ارتباط ویژه ترانه با شخصیتها و داستان و از نحوه بزرگنمایی این چیزها از طریق میزانسن ماهرانه باگدانوویچ، نشئت میگیرد. این لحظهای همانقدر عظیم و همانقدر اندوهناک است که خواندن ترانه «مردی که در مونت کارلو بانک را زد»، و در ادامه آن محو آهسته صحنه ازطریق دایرهای انقباضی در امبرسونهای با شکوه (1942) اثر اُرسن ولز، یا خواندن ترانه «آیا ستارهای در دیهیم من خواهد رویید؟» روی نمای حرکتی پایانی در ستارگانی در دیهیم من (1950) اثر ژاک تورنر. [...]