ماه گذشته در کایه دو سینما بهگرمی از پشت و رو استقبال شد. این فیلم بازگشت پیکسار به خط مقدم و مُهر پایانی است بر کمرمقترین دوران تجلیِ ذوق و قریحه در استودیویی که با سه فیلم متأخرش افول کرده بود. کمپانی پیکسار طی سالهای 2000 و به رغم واگذاری به کمپانی دیزنی در سال 2006، جای پای خود را در مقام یک مرکز آفرینشِ بیرقیب در سینمای هالیوود محکم کرده بود. فارغ از کامیابیهای این فیلم، باید بار دیگر نگاهی به آن بیندازیم. پشت و رو با زنده کردن حساسیتهای فیلمهای خانوادگی بزرگ، موجی از پرسشهای گوناگون را برانگیخته است. شاید حیرانی از نمایش اینهمه خلاقیت و جسارت هم یارای مقاومت در برابر این موج را نداشته باشد. این فیلم نیز همچون دیگر فیلمهای کمپانی پیکسار، متکی است به یک پیشفرض مفهومی بلندپروازانه. همین امر باعث فاصله گرفتنِ آن از سینمای انیمیشنِ معمولی و سادهای میشود که چون الزامی برای واقعنمایی و رئالیسم ندارد، خود را مجاز میداند تا به یک دنیای فانتزی بگریزد که در بیشترِ اوقات به ارجاعاتی مشترک (دنیای حیوانات، دنیای خیالانگیز افسانهها و غیره) محدود میماند. اما نوبت که به پشت و رو میرسد، با فیلمی روانشناسانه مواجه میشویم، یا بهتر است بگوییم فیلمی که روانشناسی را دستمایة کارش میکند. اینجاست که باید از خودمان بپرسیم با کدام روانشناسی سروکار داریم و این روانشناسی چگونه طرح مسئله میکند. [...]