مقدمه: اندرو ساریس در کتاب سینمای آمریکا گفت که بالاخره «زمان به نفع داگلاس سیرک شهادت خواهد داد». وقتی ساریس در 1968 این جمله را مینوشت، نُه سال از آخرین فیلمی که سیرک در هالیوود ساخته بود میگذشت. اما اگر از چندتایی نوشتۀ معدود صرف نظر میکردیم ــ که مشهورترینشان دفاع پرشور ژانـلوک گدار در کایه دو سینما (1959) از زمانی برای عشق ورزیدن و زمانی برای مردن بود ــ هنوز سینمای سیرک ارج چندانی در میان منتقدان نیافته بود. ولی نوشتۀ ساریس از چرخشی قریبالوقوع خبر میداد: سالهای آخر دهۀ شصت و نیمۀ نخست دهۀ هفتاد شاهد تثبیت همیشگی موقعیت سیرک در فضای نقادی بود. پروندۀ کایۀ کومولی/ناربونی (1969) برای دفاع از فیلمساز در راه بود. در فضای انگلیسیزبان، مقالۀ دورانساز توماس الزسر دربارۀ ملودرام آمریکایی در 1972 نوری تازه برای دیدن فیلمهای سیرک ــ در کنار ملودرامهای مینهلی و مککری ــ میافکند و از دیگر سو شمارۀ ویژۀ اسکرین در تابستان 1971 که دفاعی همهجانبه از سینمای داگلاس سیرک بود، مفهومهای تازهای را پیشنهاد میداد. جان هالیدی در 1971 کتاب درخشان سیرک دربارۀ سیرک را منتشر میکرد و خودش یک سال بعد در کنار لورا مالوی کتابی از مجموعه مقالهها را در دفاع نظری از فیلمساز آماده میکرد. سیرک موضوع روز شده بود و تعبیرهایی چون «کنایه» و «فاصلهگذاری» شاهکلید غالب نوشتهها بود ــ اینکه چطور ملودرامهای او از درون بر سنت ملودرام هالیوودی میشوریدند. خود فیلمساز هم در مصاحبههای مکررش با تکیه بر دانشی گسترده و با ارجاع مدام به کسانی چون برشت درهای ایننوع مواجهه را برای منتقدان باز میکرد. اما سی سال زمان لازم بود تا دوباره منتقدان و تئوریسینهای دیگری به سیرک برگردند و نوشتههای پیشین را به پرسش بگیرند: «واقعاً لازم نبود که از سیرک یک انقلابی بسازیم تا تحسینش کنیم». و همین درست نقطۀ آغاز بازخوانی داگلاس سیرک در پروندۀ کوچکی است که تهیه کردهایم. تگ گالاگر که در عرصۀ نقادیِ معاصر سنگینوزنی تمامعیار است، در این مقاله با احضار و نقد نوشتههای پیشین خوانشی تازه از جهان سیرک ارائه کرده است. اما در فهم غالب از سیرک در طول این چند دهه، یکی دوتا از شاهکارهای او نیز از قلم افتادند و آن قدر و منزلتی را که باید ندیدند. نگارنده در مقالۀ دوم این پرونده با چنین ایدهای بر لزوم بازبینی فرشتگان تباهشده اصرار کرده است. [...]