دانههای برف در رؤیای مکرّرِ کاترینای جوان فرود میآید. مادرِ گمشده (به نام ایوْ) دختر را به سمت خود میخواند. بارش برف در پرندهی سفید در کولاک مثل بارش کورنفلکسهای رنگی در صحنهی آغازینِ فیلمی دیگر از سینماگر است: پوستِ رازآلود (2004)؛ هردو به رازی در گذشته اشاره دارند. یک فقدان. یک رابطه. این رازِ مگو گاه درون یک صندوقچه پنهان است و قهرمان باید آنرا در رؤیا و واقعیت جستجو کند؛ مثل معمای پدرِ گمشده و آن صندوق سرخ در کابوم (2010) یا در همین فیلم مورد بحث: سرنخی از مادرِ گمشده در فریزر صندوقی. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید