جاش (جسی آیزنبرگ)، دِنا (داکوتا فنینگ) و هارمون (پیتر سارسگارد) نفسزنان و کمی پریشان وارد اتومبیل میشوند. ماشین با تأخیر روشن میشود. سکوت سنگینی بینشان حاکم است. هیچکدام به یکدیگر نگاه نمیکنند. ماشین در دل تاریکیِ جاده حرکت میکند. کِلی ریچارد هم آنها را چنان در قابی سهنفره جای میدهد که مبادا راه فراری به بیرون داشته باشند. انگار دوباره دعوت شدهایم به دیدن شخصیتهای مبهم فیلمهای ریچارد درون یکی دیگر از موقعیتهای اگزوتیک جهان مورد علاقهاش. این صحنه خود را در دو بخش تعریف میکند: فضای «درون» و «بیرون» قاب. از یک طرف، هجوم صدای دور و ناگهانیِ انفجار و البته نوری قرمزرنگ که برای لحظهای بر روی شیشهی عقب ماشین مینشیند؛ و از سوی دیگر، موج رضایتی پنهان که در چهرهی هر سه نفر دیده میشود. همین مرز میانِ آنچه دیده میشود (چهرهها) و آنچه پنهان میماند (مرگ ناخواستهی مردی ناشناس که بعداً از آن مطلع میشویم) همان چیزی است که ساختمان فیلم را میسازد. «تراژدی» شکل گرفته است. [...]