آرشیو شماره ۲۷

خلسه‌ی بزرگِ هرتسوگ فیلمساز

کارنامه‌ی ورنر هرتسوگ تا پایان دهه‌ی هفتاد
نویسنده: لارنس اُتول
مترجم: مهدیس محمدی

همچون تجلیل‌هایی از سکون ــ آن وضعیت وجودی‌ای که در آن جنون‌ها شکوفا می‌شوند و رضایت و خرسندی‌ یکدیگر را در آغوش می‌کشند ــ فیلم‌های ورنر هرتسوگ رهسپار جانکاه‌ترین و طاقت‌فرساترین زیارت‌ها می‌شوند. در صحنه‌ی ماقبل آخرِ سرزمین سکوت و ظلمت، مستند خیره‌کننده‌اش در مورد زندگی کسانی که فاقد قوه‌ی بینایی و شنوایی هستند، مردی کنشی را که دوربین تا آن لحظه به شکل بسیار مجدّانه‌ای پی گرفته‌بوده ، رها می‌کند و بی‌هدف راه خود را پیش می‌گیرد. مرد پنجاه سالی دارد و در خانه‌ای قدیمی با مادرش زندگی می‌کند. نابینا و ناشنوا است و خیلی به‌ندرت، چه به صورت کلامی و چه به زبان اشاره، با دیگران ارتباط برقرار می‌کند. دوربین با شمّی هوشمندانه (و مخفیانه)، او را دنبال می‌کند که به‌تنهایی در باغچه‌ی کوچک پرسه می‌زند و به پیش می‌رود و مادرش و دو زن دیگر را که روی نیمکتی چوبی اظهار دلسوزی و تأسف می‌کنند، پشت سر می‌گذارد. پاییز است، برگ‌ریزان، و سرما خود را در رنگ‌ها به رخ می‌کشد. همینطور که مرد کمابیش بی‌هدف قدم می‌زند ــ البته با سطح بالایی از آگاهی، چراکه هم نابینا و هم ناشنوا است ــ ناگهان خراش شاخه‌ی درختی آزرده‌اش می‌کند. دستش را بالا می‌برد و سپر خود می‌کند. شاخه‌ی دیگری سر راهش قرار می‌گیرد، به نظر می‌رسد (به نظر می‌رسد، زیرا ادراکات او از منبع متفاوتی سرچشمه می‌گیرند) که می‌فهمد با چه چیز طرف است. یک شاخه، با این وجود نه یک شاخه. چیزی که یکجور صدای ترق‌‌ـ‌توروق ایجاد می‌کند. کورمال کورمال پیش می‌رود، و در عین حال که با هیجانِ حسّی جدیدی آشنا می‌شود، گام‌هایش نیز مدام جسورانه‌تر می‌شود. راهش را به سمت تنه‌ی درخت پیدا می‌کند، دستانش را پیرامون آن قرار می‌دهد، و سپس با قدری فشار، آنرا در آغوش می‌کشد. [...]

برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شده‌اید، وارد شوید، در غیر این‌صورت ثبت‌نام کنید
error: