هاردی به کمک لورل قرار است جعبهی چوبینِ پیانویی را از سربالایی راهپلهای باریک و طولانی بالا ببرد. با هر بار خوردنِ این جعبه روی پلهها صدای نُتهای پیانو به گوش میرسد. به اولین پاگردِ پلهها که میرسیم، نگاه هاردی خیره میشود به تمام مسافتی که باید طی کنند. موقعیت کمیکِ صحنه آغاز میشود. لحظاتی میگذرد. بیشترِ راهْ طی شده و هاردی در حال استراحت است و باد زدن خودش. لورل هم انگار آن پایین مشغول توضیح دادن به پلیس است. لورل هاردی را فرامیخواند. هاردی با اکراه به سوی او میرود و با رفتنش جعبه هم ناگهان از روی پلهها حرکت کرده و با سروصدای نامنظم نُتهای پیانو، پس از عبور از روی هاردیِ افتاده روی پلهها به همان جای اول بازمیگردد. اشتباه نکنید! این صحنهای از فیلم جعبهی موسیقی (1932) نیست، این مستندی است دربارهی لوسآنجلس. [...]