پرنس آوالانچِ (2013) دیوید گوردون گرین با چهرهای جهنمی شروع میشود. اعلان اول فیلم میگوید: آتشسوزی به دلایل نامعلوم در جنگلهای تگزاس در سال 1987. خط زرد جاده، برای اطمینان از قانع شدنمان، ما را یکراست روانهی آن جهنم میکند. اما دیری نمیپاید که چهرهی بهشتیِ فیلم هم هویدا میشود. مه و دود از لای جنگل برمیخیزد. ابرها از بالای سر درختها عبور میکنند. درختها، در گرگومیش، خورشید را انتظار میکشند. فیلم تازه شروع شده و اَلوین دارد برای مَدیسِنِ محبوبش نامه مینویسد: «بودن در فضای بازِ اینجا کمکم میکند چیزها را واضحتر ببینم. اینجا گاهی بهشت است گاهی جهنم.» اینجا نقطهی اتصال قلمروهاست: مرزهایی چنین آسیبپذیر، حوزههایی چنان تمیزناپذیر. تا این فیلم، دیوید گوردون گرین سینماگری بوده با دو چهره، همچون ژانوس که خدای دروازهها و گذرهاست. مسیرها و سفرها پیش از این هم نقشی تعیینکننده در اغلب فیلمهای او داشتهاند، اما «راه» هیچگاه اینچنین به کانون فیلمهای او در نیامده بود. یک چهرهی گرین رو به ترنس مالیک دارد. بیستوچهار ساله که بود اولین فیلم بلند اما کوچکش را ساخت تا همان اولین قدمش مساوی شود با جهشی بلند. [...]