با پورکو روسو (1992) رسیده بودیم سروقتِ باد؛ نه آن بادی که برمیخیزد بلکه بادی که دامن دخترکان را برمیخیزانَد؛ و خُب، در همان حین، مسألهی ناکجاآبادی را طرح میکند که زادگاه کودکان کارتونی است، که همچون رنگ سفید هم پالوده از گناه است و هم آلوده به شیطنت. چنین بحثی دربارهی جنسیت مخلوقات کارتونی، با وجه آسمانی و با فرض روح انسانی برای آنها، که روزگاری بسیار پیچیده و بهصراحت بورلسک (Burlesque) به نظر میرسید، امروز دیگر برای ما به امری کموبیش عادی بدل شده است. ما برای آشنایی با لیبیدو و فرم خاصی که شبِ آمیزشْ یک ژانر تازه اتخاذ میکند ــ ژانری که مقدمات پا به جهان گذاشتنِ مخلوقاتی غیرانسانی را فراهم میآورد و با آن کمکم یاد میگیریم چگونه در این عصر دیجیتالی، که بهتدریج تحت سیطرهی طرحهای کارتونی درمیآید، دوام بیاوریم ــ به دکتر میازاکی بیش از دکتر فروید نیازمندیم. [...]