در نیمهی فیلم جدید مهیّج و نفسگیر پ. ت. اندرسون، ناگهان نفت از دل زمین فوران میکند و هرآنکس و هرآنچیزی را که دیده میشود سیاه میکند. در قیاس با این فوران انزالگونهی طلای سیاه که بهسرعت آتش میگیرد، ارضاء خونخواهی کینتوزانهی محض که در عنوان برگرفته از سِفْر خروج ــ خون بهپا میشود ــ مستتر است بازیچهای بیش به نظر نمیرسد. با وجود این واقعیت که «اقیانوس نفتِ» زیر پایش دربرابر چشمانش میسوزد و دود میشود یا اینکه موج انفجار پسرش ه . و (H.W) را به زمین فرو میکوبد و او را از شنوایی محروم میکند، دانیل پلینویو،1 نفتچی حریص که نقش او را دانیل دِیلوئیس بازی میکند، مکثی میکند و چمباتمه میزند تا این چشمانداز شوم را مزمزه کند: آخر این آتشِ نفتِ «خود او» است. ساختار کند و یکنواخت این آخرالزّمان کوچک ــ که با فریمی آغاز میشود که دارد باز میشود ــ بیانگر یکی از بزرگترین نمونهها در تنش و آرامش بعد از ماگنولیا اثر خود اندرسون است، ولی حالوهوای تیرهی آخرین فیلم او به یک فیلم نفسگیرِ پیش از این، درخشش کوبریک نزدیکتر به نظر میرسد. اندرسون طبق معمول به زمینهسازی به قصد یک اوج دوم و بعدْ سوم ادامه میدهد، اما اینبار تبوتاب عاطفی را درست ذخیره میکند. نتیجهی نهایی تجربهای غنی، بسیار تکاندهنده و بهغایت نامتعارف است. [...]