وینسنت (تام کروز)، آدمکش حرفهای، و مکس (جیمی فاکس)، رانندهی تاکسی، باید یک شب تا به صبح را سوار تاکسی در خیابانهای این شهر درندشت سر کنند، یکی برای کشتن، دیگری برای حفظ جان؛ یکی گناهکار، و دیگری بیگناه. اما در جهان مایکل مان راحت نمیتوانی از تمایز گناهکار و بیگناه، یا آدم خوب و آدم بد حرف بزنی؛ دستکم تمایز اخلاقی در آدمکش بودن یکی و بیگناهی دیگری نیست. از قضا آنچه که میان ایندو شکل میبندد نقش پیچیدهای از همراهی و همداستانی است؛ هردو اسیرِ تقدیریِ شب و شهرند. نام فیلم هم بر این همداستانی صحه میگذارد: شریک جرم (2004). وینسنت، این آدمکشِ مرموز و تنهای بیگذشته و عاشق موسیقی جَز، همنام افسر پلیس لسآنجلس در مخمصه(1995) است. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید