دست تصادف، دو نفر را، آن هم از پایینترین لایههای ممکن در اجتماع، به یکدیگر پیوند میزند: واکسی فرانسوی، مارسل مارکس (آندره ویلْمْز) و پسر مهاجر آفریقایی ادریسا (بلوندین میگِل). پسرک بهتازگی، با فرار از دستگیر شدن توسط مأمور قانون، سرنوشت خود را از سرنوشت دیگر هموطنانش جدا کرده است. به نظر میرسد او و مارسل در دامی بسیار بزرگ گرفتار شدهاند که در آن آدمها خرید و فروش میشوند، اما به کمک مردم خوب لوآوْر بر آن غلبه میکنند. این فیلم یک «قصهی پریان» است، همچون مرد بدون گذشته، و باز هم در حال و هوای آثار کاپرا یا دسیکا یا انسانگرایان دیگری مثل آنها ساخته شده: کسانی که ظاهراً از چرخهی فیلمسازی حذف شدهاند. به همین صورت، فیلمساز فنلاندی عمیقترین ویژگیهای سینمای فرانسه که مدتهاست ناپدید شدهاند را احیا کرده است. لوآور ساده و هوشمندانه است، صمیمی و مینیمالیستی، با حسی بینهایت شدید به دنیایی بهتر و امکاناتش. زیبایی فوقالعادهی دومین فیلم فرانسویزبان کائوریسماکی در پیوند بین تمها نهفته است: شهامت، اتحاد، پیری، و مرگ. [...]