در همان دقایق اول با موسیقی جَزی آرام، پاورچینپاورچین، مثل رقصی شوخ به صحنهای عاشقانه در خیابان پا میگذاریم. ماشین لیمویی و تمیز سالی وارد این خلوت بیخبر و شاعرانه میشود؛ با ترمزی کُند، نگاهی کمرو به بوسهی گرم دو عاشق و بالاخره سرفهای معذب برای اعلام حضورش که پاکْ آن حالِ ابدی را زهرمار دوستانش میکند. آماندا بهتر بود میدانست که اگر قرار باشد کسی دوستپسرش (هَری) را به نیویورک برساند، رفیقش سالی گزینۀ خوبی نیست. آخر هری برنز، پسری با شلوار جین و موهای نه چندان مرتب، چهجور همسفری میتواند برای سالی آلبرایت باشد که انگار سایۀ چشمهایش را با شابلون کشیده و با موهای تافتزده و یقۀ آهارخورده، دودستی چسبیده به فرمان؟ این همنشینی کمیک دوقطبی با حملۀ هری به تشک عقب برای برداشتن میوه و تفکردن هستآ انگور به بیرون شروع میشود و به ریزبینی سالی میرسد که در رستوران بین راه، سفارش سادۀ غذا را به دستورالعملی پیچیده تبدیل میکند. و این دو، جفتشان شخصیتهای نورا افرون هستند. [...]