آرشیو شماره ۲۷

گوئیدو در اسلامشهر

گزارش اختصاصی از جشنواره‌ی كن 2014

اولین صحنه‌ای که یادم میاد صحنه‌ي داخل ايران‌ايره. همراه دويست‌ـ‌سيصد نفر كه تقريباً همگي پابه‌سن‌گذاشته و مسن بودن داشتم مي‌رفتم به سرزمين‌هاي غربي. يه خانه‌ي سالمندانِ تمام‌عيار داشت با سرعت نهصد كيلومتر در ثانيه از ميون آسمون و ابرها مي‌گذشت و مرزها رو پشت سر مي‌گذاشت. با همسفرم داشتيم با عجله مي‌رفتيم پاريس كه از اونجا بريم بندر كن. بريم بنشينيم و چند‌تا دونه فيلم سينمايي ببينيم و برگرديم. عجب كار عجيبي! بغل‌دستيم خانم مسن مرفهي بود كه هي به مهماندار مي‌گفت بايد نزديك دستشويي هواپيما برايش جايي پيدا كنه. حسابي شاكي بود. مريض بود و نگران. چند دقيقه از پرواز نگذشته بود كه شروع كرد به نوشتن وصيتنامه‌ش. واي خداي من! يكي اينو زودتر از اينجا ببره. حالم داشت بد مي‌شد. آدم با شوق‌و‌ذوق سوار هواپيما بشه كه بره فستيوال كن بعد بغل‌دستيش شروع كنه به وصيت نوشتن. باور نمي‌كنيد؟! خوب نكنيد. داشت مي‌نوشت… كه يهو سر‌و‌كله‌ي مهماندار پيدا شد و بردش نزديك دستشويي. [...]

برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شده‌اید، وارد شوید، در غیر این‌صورت ثبت‌نام کنید
error: