چرخِ (1923) ابل گانس همچنان جوان است و غریب. به جوانی همان روزهایی در 1924 که ژان اِپشتاینِ نابغه، «بنای عظیم سینمای فرانسه» خواندش و به غرابت همان روزی از دسامبر 1922 که ششهزار نفر در سالنِ گومونـپالاسِ پاریس حیران و شگفتزده به تماشای (در آن موقع) نُهساعتهٔ تصاویرش نشستند که قرار بود مرثیهای برای «مرگ» باشد و نرسیدن. گویی که سرنوشت این فیلم جوان از همان آغاز با «جاافتادگی»اش رقم خورده بود. جوانی و جاافتادگی، آغاز و مرگ. و این البته برای فیلمی که در درون و بیرون با تقدیر مرگ گره خورده است چندان عجیب نیست که از چرخهای ویرانگرش هیچکس و هیچچیز در امان نماند. قطار افسارگسیختهای که در شروع و برای همیشه سایهٔ مرگِ همسر جوانِ گانس را بر روی خود احساس کرد (که فیلم به روح او تقدیم شد) و با رقص مرگِ سرخوشانه و گروهیِ آدمها در دلِ کوهستان پایان یافت و به فاصلهٔ کوتاهی از اتمام فیلمبرداری، مرگ بازیگر مرد نخست خود را نیز شاهد شد. [...]