اصغر فرهادی در فیلمهای پیشین خود شخصیتهایش را درون مهلکهای میانداخت که هزارتویی اخلاقی بر آن حاکم بود. بحث دروغ و قضاوت و پنهانکاری و واکنش به آن شرایط یا تصمیمگیری در آن موقعیت مهمترین نکتهها بودند. فرهادی در فیلمهای قدیمش اغلب یک معمای حلنشده را برای در مشت گرفتن مخاطب تا به انتهای فیلم بیپاسخ میگذاشت (مثلاً درباره الی…) و از طرفی شخصیتهای فرهادی همیشه درباره موضوع مطرحشده اطلاعات ناقصی داشتند، برخی کمی بیشتر از دیگری و همین دانستن و ندانستن آتش کانون بحران را تندتر میکرد. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید