کلید فهم چهارمین فیلم میگل گومش شاید در تقدیمنامه پایان فیلم به دختر او باشد. نام دختر کمی بعد از نمایی طولانی پدیدار میشود که با آواز کودکان همراه است و به سومین و آخرین قسمت این پروژه طولانی (۶ ساعت و 25 دقیقه) پایان میبخشد، پروژهای با یک هدف ساده و غلوآمیز: نشان دادن تأثیرهای ریاضت مالی در پرتغال با نمایش قربانیان آن، به کمک ترفند ساختن فیلمی بر اساس هزار و یک شبِ افسانهای (و افسانهساز). بینندهای که این فیلم او را مخاطب قرار میدهد میتواند فرزند کارگردان باشد، کودکی که حرف نمیزند اما به قصههای کسانی گوش میدهد که از ته دل خواهان نقل آنها هستند، پسر یا دختری که خود نیز به خاطر اوضاع اقتصادی جنوب اروپا به ورطه فقر در غلتیده است. در فیلم هزار و یک شب بیش از بیست قصه حکایت میشود. این قصهها بازیگران حرفهای و آماتور، انسانها و حیوانها، واقعیت و افسانه، مسائل جدی (بیکاری، فقر، درگیریهای شخصی و آرزوهای برآورده نشده)، و شوخیهای مضحک، چشماندازهای شهری و روستایی (بیشتر در پرتغال)، زبانها، ترانهها و انواع گفتارها را در هم میآمیزند. [...]