خورخه لوئیس بورخس فرآیندی را توصیف کرده که از طریق آن قصهها موفق میشوند به جهان واقعی رسوخ کنند و حتی جایگزین آن شوند؛ میتوانیم این فرآیند را «نشت به واقعیت» بنامیم. در داستان بورخس «تلون، اکبار ، اُربیس ترتیوس» حقایق جعلی دربارة جهانی خیالی از یک مدخلِ دایرةالمعارف بسط مییابند تا اینکه جهان آشنا را پر میکنند، جهانی که در نهایت در آستانة غیرقابل تفکیک شدن از «تلونِ» درون داستان قرار میگیرد. البته هرگز این اتفاق نمیافتد، یا شاید تا این حد نمیافتد. با این وجود ما به نحوی روزافزون و هرچه بیشتر با نشت قصه در واقعیت خو میگیریم. یک مثال کوچک اما نگرانکننده نحوهای است که رخدادهای دنیای بسته و کمابیش تخیلیِ مسابقات «واقعی» تلویزیونی حالا رویدادهایی معتبر محسوب میشوند: اداواصول گمنامها یا کمآوازههایی که در خانهای متروکه نشستهاند یا در یک جنگل کرمها را میخورند به عناوین اصلی خبری بدل شدهاند و به چنان اهمیتی دست یافتهاند که برای بسیاری از منابع خبری بهاندازة شیوع سارس یا انهدام موزهها در عراق قابل توجه است. [...]