با بازنویسیِ عنوان داستان ریموند کارور که هستهی اصلی روایت بردمن، یا موهبت نطلبیدهی جهل الخاندرو گونسالس اینیاریتو را شکل داده، امروزه وقتی از فیلم حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟ از تکنیک حرف میزنیم، بخصوص مهارت دوربین (باورتان میشود دوربین در جاذبه چه غوغایی بهپا میکند؟)؛ از انتخاب بازیگر و جنس بازیها به نسبت سرشناس بودنشان (میانستارهای بازگشتی فوقالعاده برای متیو مکاناهی در این مقطع از دوران بازیگریاش نیست؟)؛ از فروش فیلم در گیشه میگوییم و اینکه چطور رسانههای اجتماعی میتوانند آنرا تحت تأثیر قرار دهند (هجمهی توئیتهای نوجوانان، آمار فوقالعادهی فروش تقصیر بخت ما را در هفتهی اول اکران رقم زد)؛ از امضا و هویت مؤلف میگوییم و اینکه چطور همهی اینها به اعتبار کارگردان در اذهان عمومی باز میگردد (قدم بعدی فینچر، نولان یا سودربرگ برای ادامهی این روند رو به اوج، چه میتواند باشد؟)؛ دربارهی تصویرسازی کامپیوتری (CGI) و واقعنمایی صحبت میکنیم (میدانستید سالها صرف طبیعی جلوه دادن پوشش پشمی شخصیتها در دانشگاه هیولاها شد؟)؛ از اهمیت همذاتپنداری عاطفی با شخصیتها میگوییم (قرار است از آن جوردن بلفورتِ وحشتناک گرگ وال استریت خوشمان بیاید؟) و البته دربارهی اسطورهسازی و ابرقهرمانها هم صحبت میکنیم، هرچه باشد اینها همان ضدقهرمانهای هملتوار دوران ما هستند که به تناقضات احساسی دچار گشتهاند. موافقید؟ [...]