تقریباً ده سال پیش بود، اواخر نوامبر 1972، که برای اولین بار سوار اتوبوس شمارهی 163 پورت دو شامْپِرِهی پاریس شدم تا به دفتر ژاک تاتی در گارِن کُلُمب، در تقاطع خیابان سادهای به اسم رو دو پْلِزانْس بروم. تاتی همراه با دستیارش، ماریـفرانس زیگْلِرِ فرانسویـآمریکایی که مثل من از آلاباما آمده بود و این گفتوگو را هم او هماهنگ کرد، دو دفتر در یک ساختمان مدرن گرفته بود که اطرافش نشانههای آشکاری از هر دو محلهی متضاد دایی جان را داشت: محلهی خودمانی طبقهی فقیرنشین رو به کارگری که آقای اولوی بیکار آنجا زندگی میکند و بخش بیروح نوساز طبقهی متوسط به بالایی که برادر «موفق»ش آنجا زندگی میکند. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید