آرشیو شماره ۲۷

ماجراهای رزی فیلم‌بازه

قسمت اول: شناخت‌شناسی مامانِ دوستِ عمو بهرام

مامانم به عمو بهرام سفارش اکید کرده که این پنجشنبه منو سینما، کانون فیلم، خانه‌نمایش و اینجور جاهایی نبره. عمو بهرام جلوی باجه‌ی بانک چن دفعه «باشه باشه» گفت و وختی از بانک اومدیم بیرون دیگه به من نگفت: «بریم فسقل!» فقط گفت:
ـ «بدو.»
هوای معرکه‌ایه و توی آسمون چن‌تا ابر گنده‌س که برای بهونه کردن پشمک بهشون فکر می‌کنم. اما پیداس عمو بهرام که چتر گنده‌شو با خودش آورده خیلی تو نخ ابرای پشمکی نیست. یه‌کمی که توی پیاده‌روها راه می‌ریم می‌پرسه:
ـ تو واقعاً به مدیرتون گفتی که وقتی به بچه‌ها امروُنهی می‌کنه شبیه ادی مورفی میشه؟
ـ خدایا! بازم این مسئله! آخه مگه واتو واتوئه؟ من فقط گفتم حالت چشماش شبیه ادی مورفی میشه.
تازه می‌فهمم مامان سر چی هی انگشتشو جلوی روی عمو بهرام تکون می‌داد. سعی می‌‌کنم به قدمای عمو برسم. بعد بلند می‌گم:
ـ شما باید ببینین بچه‌ها چطور غش‌غش می‌خندن بهش. آدم دلش می‌سوزه. [...]

برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شده‌اید، وارد شوید، در غیر این‌صورت ثبت‌نام کنید
error: