در میان نزدیک به هجده فیلمی که هو شیائو شین تا به امروز ساخته، با پرواز بادکنک قرمز (2007)، این دومینبار است که او را جایی دور از سرزمین مادریش در پشت دوربین دیدهایم. هرچند توکیوی کافه لومیر (2003) از چندین جهت برایش «خانه» نیز به حساب میآمد: مهمترینشان اینکه اُزو، آنجا، هم نقطهی شروع بود و هم کموبیش یک نقطهی پایان. همان فیلمسازی که در تابلوهای رئالیستیِ دههی هشتادِ هو میشد حضور گاهوبیگاهش را احساس کرد. اما حالا چرا پاریس و چرا ادای دین به فیلم آلبر لاموریس؟ و منظورم از این سؤال چیزهایی از جنس پشتیبانی موزهی اورسی بعنوان نقطهی آغاز این پروژه یا دیگر مناسبات صنعت سینما نیست که بسیار فیلمسازها را، همیشهی تاریخ از فریتز لانگ و دیوید لین گرفته تا کیارستمی و وونگ کاروای، به سودای تجربه به سرزمینهای دوردست فرستاده است. بلکه با این سؤال بیش از هرچیز به مسألهای استتیک و تماتیک میاندیشم که هم مواجهه با خود فیلم را شکل میدهد و نیز همچون یک استثناء بر قاعده، میتواند نوری بتاباند بر کلیت سینمای هو شیائو شین. [...]