آرشیو شماره ۲۷

فاوست چگونه از کوهستان گذشت

درباره‌ی فاوست ساخته‌ی الکساندر ساکوروف

در آخر فیلمِ الکساندر ساکوروف، فاوست نفرینِ ابدی خود را در لذت درک آن‌ چیزی که آب را فوّاره می‌کند، فراموش کرده و مقابل آبفشان‌ها قهقهه می‌زند. این لذت، به‌ دلیل دیگری، از آن ما هم هست: به‌ دلیل دیدن احساساتی که با استعاره‌هایی تمام‌عیار و مادی چندین‌برابر شده‌اند؛ احساساتی که طی دو ساعتِ شگفت‌انگیز از تجربه ‌کردنِ آنها باز‌نایستاده‌ایم. فیلم هم، مانند آبفشان‌ها، توده‌ای روان و پُرتنش است با رگه‌های صوتی و تصویریِ منظمی که از نماها بیرون می‌ریزند تا هر‌چه ‌زودتر بهم ملحق شوند. گرداب خاکستری‌رنگی از اندام‌ها، پوست‌ها، سنگ‌ها و برگ‌ها، که شخصیت‌ها هنگام مواجهه‌ی با‌هم، از میان آن عبور می‌کنند، شخصیت‌هایی که همیشه دسته‌جمعی به ‌سمت یکدیگر کشیده می‌شوند و تا مرز خفگی این گروه ‌ساختن را ادامه ‌می‌دهند؛ حال آنکه شبحی در تلاش است خود را از این همهمه‌ی پوچ جدا کند: فاوست. فاوستِ همیشه در حرکت، در حال فرار از دست دزدی که به او نزدیک می‌شود، سنگ پرتاب می‌کند؛ برای آنکه راهش را از میان صف تشییع‌کنندگان باز کند، دست‌و‌پاهایش را به‌ کار می‌گیرد؛ در یک درگاه ورودی که دو بدن دیگر همزمان با او می‌خواهند از آن عبور کنند، از خود دفاع می‌کند؛ و برای فرار از چنگ ارواح سرگردانی که در برهوتِ دوزخ دست به گریبانش انداخته‌اند، سینه‌خیز می‌رود. [...]

برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شده‌اید، وارد شوید، در غیر این‌صورت ثبت‌نام کنید
error: