آندرهآ آرنولد، با ترک کردن فضای خانههای سازمانی فیلمهای قبلیش به مقصد خلنگزارهای بلندیهای بادگیر، مُهر خود را بر اثر کلاسیک امیلی برونته بر جای میگذارد.
درست پس از گذر از نیمهی اول بلندیهای بادگیر آندرهآ آرنولد، هیثکلیف جوان خود را بر خلاف میلش در اتاق نشیمن عمارت خانوادهی لینتن مییابد. او هنوز عشقش کاترین را به اِدگار لینتن نباخته، اما بیدرنگ انزجار محیط را نسبت به خودش حس میکند. نگاهی وحشیانه به دور و بر میاندازد و این کلمات از دهانش بیرون میریزد: «از همتون متنفرم! لعنتیها.» اگر این کلمات سال 1939 از زبان لارنس اولیویه جاری شده بود، یا حتی خیلی بعدتر به زبان رِیْف فایْـنْز، شاید خیلی تکاندهنده میشد. ولی این تقریباً چیزی است که میشود از برداشت آزاد آرنولد از رمان امیلی برونته، نوشته شده به سال 1847، انتظار داشت. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید