الف: طرح داستانی فیلم در یک خط خلاصه میشود: ضدقهرمان قصه میخواهد به گنج برسد! هر طور شده و به هر قیمتی. آرایش غلیظ درست از همین نقطه فیلم مهم و متفاوتی میشود. از طرح داستانی بهغایت کلاسیک و در ژانرش و پایبندی به قواعد ژانر.
این حتماً در سینمای ما، سینمای محافظهکار ما، سینمایی بهغایت اسیر ایدئولوژی و پیامرسانی حاد (مطلقاً منظورم صرفاً فیلمهایی با نگاه معطوف به سیستم یا نهادهای قدرت نیست. نه! منظورم سینمایی است که پیامرسانی و رساندن ایده و جهانبینیاش را همیشه غالب دانسته و بر سر سینما خراب کرده است.) سینمای درگیر قصهگوییهای مدرن عقیم؛ چرا عقیم؟! وفاداری به قصههای مدرن! به آدمهای خاکستری شهری، به جهانی که کورسوی امیدی در آن نیست، به نقطهای که هیچ رستگاری در آن نیست و بد از بدتر اینکه هیچ آدم بدی آنقدر که باید بد نیست! و هیچ آدم خوبی آنقدر که باید خوب نیست. بدها هیچوقت آنقدر که باید بیرحم نیستند و خوبها هیچوقت آنقدر که باید قهرمان نیستند. میگویید خصلت زمانه و جامعهی مدرن و جهان ماست، جواب خواهم داد آنچه میگویم عقیم همین است. عقیم بودن یعنی همین. یعنی این برداشت دستوپابسته و ترسو و غیر خلاق در برابر رئالیسم. یعنی فکر کردن به اینکه سینما، فیلم، اثر هنری اعتبارش را از واقعیت بیرونی میگیرد! یعنی چون زمانه و جهان بیرون از فیلم چنین است رئالیسم درون فیلم همچنین است!! سینما ورای پیامها و جهانبینیها و نظرگاههای فکری برپا میشود. [...]