الکس کلمات مارگریت دوراس در کتاب بیرون را به زبان میراند. میگوید باید آنجا، در بیرون، یک زندگی دیگر وجود داشته باشد متمایز از آنچه او میشناسد؛ متفاوت از دنیای والدین، دوستها و جداییها. لایههایی غنیتر و پیچیدهتر از واقعیت که چیزهایی بهراستی مهم مثل قحطی در آفریقا یا جنگ در عراق را در بر میگیرد. مِیسی، همکلاسیش، یکّه میخورد. خوب میداند که الکس چندان در قید آفریقا و امثال آن نبوده است. حق دارد، اما مسأله این است که پسرک همین تازگی یک ناتور شب را تصادفی کشته و این موضوعاتِ «بیربط» همهی آن چیزیست که در واکنش به حادثه سرهم کرده است. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید