نخستین هراس
سینما گاه احساسهایی را برمیانگیزد که هرگز آدم را رها نمیکنند. اولینشان در من، به کودکیام برمیگردد؛ روزی که پدر و مادرم مرا با خودشان به دیدن جادهی فلینی بردند. سال 1955 بود، یکی از شبهایی که تونس بودیم. حداکثر 6 ساله بودم. تا مدتهای مدید، بیشتر از آنکه خود فیلم را به خاطر آورم، هراسی را به یاد میآوردم که این فیلم در من برانگیخته بود. پارادوکس تأملبرانگیز اینجاست: خاطرهی چیزها محو میشود، اما اثر یا تأثیر آن فیلم روی کودک سینما، که من به لطف همان فیلم شده بودم، باقی میماند. من از آن فیلم برای خودم یکجور ابژهی خصوصیِ دافعه ساختم؛ فیلمی که نباید دوباره دید، یک ابژهی رازآلود که نباید زیاد نزدیکش شد. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید