اینکه کامیابیِ نوا بامباک و گرتا گرویگ در فرانسیس ها را آفرینشِ یک کاراکترِ تازه و اهدایش به سینمای معاصرِ آمریکا بخوانیم نیازمندِ تبیبن است. میتوان ریشهی برخی خردهگیریها به فیلم را بهآسانی دریافت. در یکسو، خود فیلم است که جان میدهد برای یکی گرفته شدن با چندین و چند فیلمِ دیگر این سالها ــ گرویگ همین تازگیها فیلمی با طرح کموبیش مشابه را بازی کرده بود، لولا در برابر (2012)، یک فیلم کاملاً بیرمق که به پایان رساندنش کاری دشوار بود. اما بعد، بحثِ فیلم است با توجه به کارنامهی بامباک، همانکه بعضی منتقدان را به «فرعی» خواندنِ فرانسیس ها دعوت کرده است. بله، این بیراه نیست که فرانسسِ تجسمیافته با گرویگ تنها یک عضو تازه از لشگر عاصیان و بازندگان و بدقلقانی است که سینمای بامباک را انباشتهاند. همانها که فیلمساز یکبار در خانوادهی بهمریختهی ماهی مرکب و نهنگ (تا پیش از سررسیدنِ فرانسیس ها، بهترین فیلمش) کنار هم چیده بودشان، اما مشخصاً با ظاهرشدن مارگوی نیکول کیدمن و راجر گرینبرگِ بن استیلر در دو فیلمِ بعدی بود که ابعادِ بدقلقیِ بامباکوارِ کاراکترها سیما و جهتِ مشخصِ خود را یافت. [...]