نوعی اسطورهشناسیِ سینهفیلی آخرین فیلمِ سینماگرانِ بزرگ را واجد هالهای خاص میداند، ده سال پیش سینماتک [فرانسه] برنامهای بدین امر اختصاص داده بود: غروب یا وصیتنامه، آخرین راز یا واپسین غافلگیری، اثر ناهماهنگ در نگاه دیگران، و آنچه که همچون کلام آخری است که به زبانی تغییریافته زمزمه میشود. اگر اظهارات هایائو میازاکی را پیش از جشنوارهی ونیز باور کنیم، باد برمیخیزد (2013)، واپسین اثرِ این کارگردان 73 ساله که رسماً اعلام بازنشستگی کرده است، اینچنین فیلمی خواهد بود. در حقیقت، میازاکی انتخاب کرده است که سینما را با آتشبازی کنار نگذارد، یعنی با به خرج دادنِ جسارت بیشتری در وفور و انباشتگیای که ویژگی جاهطلبانهترین فیلمهایش (شاهزادهی مونونوکه یا شهر اشباح) هستند. سِحر و جادویی در کار نیست: باد برمیخیزد با ارجاعاتش به دنیای بزرگسالان (پل والری، توماس مان) داستانی ساده را حکایت میکند، داستان مردی در روزگار خویش (حدفاصل دو جنگ در ژاپن) که آرزوی دیرینهی پرواز که قدمتی به درازای عمر جهان دارد، چنان تسخیرش کرده که بهزودی او را از تقدیری مشترک جدا خواهد کرد. [...]