کسی رو به قطارگونهای که دوستانش هنگام رقص شکل دادهاند میگوید: «این بهترین قطار رُم است… چون هیچجا نمیرود.» مردی درون آب هرچه دستوپا میزند پیش نمیرود. زیبایی بزرگ (2013) پر است از این آدمهای سرگشته، مهمانیهای پُرزرقوبرق، نویسندههای مرفه بیکتاب با خونی سوزان از الکل، کاسبان فروتن آثار هنری و رقاصههای بزککردهی پرمدعا در اندیشهی نوشتنِ رمانهای پروستی. جِپ گامباردِلا، یکی از آنها، نویسندهی پرآوازه، درست چند روز پس از تولد 65 سالگیاش، هنگامی که در تراس خانهی کسی که آن شب با او آشنا شده سیگار میکشد، به نظرش میرسد دیگر نباید وقتش را با کارهایی که دوست ندارد تلف کند. او که سالهاست وقتش را نومیدانه با شبنشینیهای بیهدف، آدمهای بیربط و خوشگذرانیهایِ بیپروا سپری میکند، آن شب در تراس، موقعیتِ «آستانهی نومیدی»اش بدل به یک «بحران وجودی» میشود: جِپ احساس میکند با یک بحران بزرگ روبرو است. [...]