رژهی تانکهای فاتحِ حزب کمونیست با پرچمهای سرخ در شهر و عکاسی که در آن میانه با کنجکاوی دنبال کودکی معلول میدود، بچههایی که در کمال خونسردی و بیخبری با پیدا کردن زیورآلات و دندان طلای جسدهای تیربارانشده در گورهای کثیف دستهجمعی روزگار میگذرانند، دختر نوجوانی که در چنین شرایطی به بلوغ میرسد، کودکی که ناگهان گلوله میخورد و میمیرد، مردی که موفق به فرار نمیشود و میمیرد، مردی که در سیاهی شب مورد هدف قرار گرفته و به شعلهی آتش بدل میشود، تصویری تبکرده و بسته و خفقانزده از مردمی تباه شده، تصویری چرک از شهری که زیر آفتاب ورم کرده و پر از خاطرهی تانک و بوی خون گندیده و آدمهای هراسان است، تصویری که لحظه به لحظه جلوی چشمانمان پوست میاندازد و از آرامش دروغین و خوشبختی نمایشیِ سکانسهای اول فاصله میگیرد تا سرانجام ابعاد یک فاجعهی کامل را در ذهن بیابد. [...]
برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شدهاید، وارد شوید، در غیر اینصورت ثبتنام کنید