وقتی ماجرای میکلآنجلو آنتونیونی در سال 1960 از راه رسید ــ در میان استقبالی پرهیاهو در کن در حالی که بعضی از تماشاگران معترض میخواستند چیزی به طرف پرده سینما پرتاب کنند ــ سینما از پیش داشت از جهات بنیادی دگرگون میشد. سازندگان فیلمهای جذاب و شخصی که معمولاً به حاشیه رانده میشدند (استن براکیج، شرلی کلارک، نورمن مکلارن، اگر فقط به همین سه نام بسنده کنیم) کمکم توجه بینندگان و منتقدین بیشتری را به سوی خود جلب میکردند. فیلم بلند داستانی دچار یک بازنگری شد، هم از درون موج نو (از نفس افتاده گدار) و هم بیرون آن (فیلمهای اول آنیِس واردا، سال گذشته در مارینباد آلن رِنه). در این بین جهان سینمای ایتالیا دیگر شاهد نابودی قوانین قدیمی نئورئالیسم بود ــ بیشتر به دست خود آنتونیونی ــ و به سوی سینمای مابعد نئورئالیستی فارغ از ملودرام و ایدئولوژیهای سیاسی کوچ کرده بود، که شاید بهترین مظهر آن در سال 1959 نخستین فیلم اِرمانو اُلمی، زمان باز ایستاد، بود. [...]