آرشیو شماره ۲۷

بار سنگین آرزوها

سفرها و رؤیاهای فیتزکرالدو
نویسنده: شقایق رئوفی

سوزن گرامافون روی صفحه می‌خراشد و کشتی روی امواج خروشان، در مسیری ویرانگر به صخره‌ها و کناره‌های رودخانه برخورد می‌کند. این یک توهم یا خواب نیست. رؤیای فیتزکرالدو است. بچه‌ها منتظرند تا فیتزکرالدو بیدار شود و یکی از قطعات اپرای کاروسو را برایشان پخش کند. نوای کاروسو روی تصاویر بیغوله‌های کنار آب. صحنۀ متناقضی است از رؤیایی زیبا، در بستری که با آن جور نیست. فیتزکرالدو می‌خواهد اپرای کاروسو را به جنگل‌های آمازون بیاورد. طنین صدای کاروسو در قلب جنگل‌های آمازون در پرو او را دیوانه می‌کند. آرزوی ساخت یک خانه اپرای بزرگ او را مجنون کرده، آنچنانکه به ناقوس کلیسا آویزان می‌شود، دیوانه‌وار آن را به صدا درمی‌آورد و فریاد می‌زند: «من اپرا می‌خواهم!» برایان سوینی فیتزجرالد که او را در آمازون فیتزکرالدو صدا می‌زنند، تمام تلاشش را انجام می‌دهد که به این آرزو جامۀ عمل بپوشاند. [...]

برای مشاهده متن کامل مقاله نیاز به دسترسی ویژه دارید
چنانچه قبلا در سایت عضو شده‌اید، وارد شوید، در غیر این‌صورت ثبت‌نام کنید
error: