در اکثر هنرها، مطالعات آکادمیکْ دشمنِ نقد ژورنالیستی محسوب نمیشوند. چهبسا منتقد معماری یا موسیقیِ یک روزنامه دارای تحصیلات دانشگاهی باشد و آموختههای دانشگاه را در مرور و بررسی آثار بکار گیرد. اما وقتی نوبت به سینما میرسد، این رابطه سست و گاه حتی خصمانه میشود. زمانیکه در دههی هفتاد تحصیلات عالیه را در دانشگاه شروع کردم، شوکه شدم وقتی دیدم دوستان جدیدم نوشتههایم را در فیلم کامنت یا دیگر مجلات تحویل نمیگیرند. آکادمی چندان علاقهای به آنچه که یکی از بروبچههای سمینارهایم «خورهی فیلم بودن» مینامید، ندارد. از طرف دیگر، منتقدهای سینهفیل، حتی روشنفکرهایشان، با تحولات عرصهی آکادمی دشمنی دارند. به نظر میرسد که همزمان با تسلط کلاننظریهها بر علوم انسانی، آکادمی هرچه بیشتر و بیشتر هنر سینما را در ذیل خروارها ایدهی غیرقابلفهم و متن و نوشتهی غامض خفه کرد. این درست که برخی از متفکران دانشگاهی در فیلم کامنت و دیگر مجلات سینهفیلی مینوشتند، و برخی از منتقدان نظیر مانی فاربر و ریموند دورنیات استاد دانشگاه شدند (و دستکم یکیشان، یعنی رابین وود، نهایتاً به ورسیونی از کلاننظریه ایمان آورد)، اما این دودستگی، همچون شقاق میان ماندرینها و فیلیستینها، همچنان به قوت خود باقی بود. [...]