این ایسائو تاکاهاتا بود که با فیلم سوزناک مدفن کرمهای شبتاب (1988) خیلی پیشتر از هایائو میازاکی، چشمهای غرب را به روی انیمیشن ژاپنی باز کرد، طوری که بعد از آن دیگر نمیشد غنای چنین سینمایی را به نبردهای سادهی روباتهای غولپیکر فروکاست. حالا دیگر همکاری میازاکی و تاکاهاتا، پس از نخستین فیلم بلند مشترکشان هروس، شاهزادهی خورشید (1968)، تا کار در شرکت انیمیشنسازی توئی در سالهای دههی هفتاد میلادی و ساخت کارهایی مثل سریال اسطورهای هایدی، و در نهایت همکاری در شرکت فیلمسازی جیبلی، جنبهای افسانهای پیدا کرده است. چه شوقانگیز است که میبینیم این دو پیرِ انیمیشنسازی، باهم در یک سال بازگشتهاند تا هر یک با امضای اثری شاهکار، با دنیای انیمیشن وداع کنند. هرچند باد برمیخیزد بهناچار لحنی وصیتنامهای پیدا کرد، اما افسانهی شاهزاده کاگویا نشانهای بود از بازگشتِ تاکاهاتا، آنهم پانزده سال پس از همسایهی من خانوادهی یامادا. اگر حواسمان به جنبهی مستقل و غیرحرفهای کارهای وی و بیتوجهیاش به ولع هذیانآلودِ صنعتی و توأمان، مبارزه با چنین ولعی باشد، میبینیم چنین زمانی چندان طولانی هم نبوده است. [...]