آرشیو شماره ۲۷

«آپارتمان»‌سازی نافرجام

یادداشت سردبیر

بیست‌وپنجمین شماره مجله فیلمخانه ویژه‌نامه‌ای‌ست که به موضوع سینمای کمدی رمانتیک می‌پردازد. ولی چرا سینمای«کمدی رمانتیک»؟ آن هم درست در این «وضعیت»؟ خب چرا که نه؟! بعید می‌دانم در رجوع به تاریخ سینما «ژانری» بکرتر و تروتازه‌تر از کمدی رمانتیک بیابیم. چاپلین را در رینگ بوکس فیلم روشنایی‌های شهر به یاد می‌آورید؟ یادتان می‌آید برای به دست آوردن پول برای کمک به دختر گل‌فروش خنده‌دارترین صحنه تاریخ سینما را در رینگ بوکس خلق کرد؟ خب این چه ژانری‌ست که هم خنده را بر لبانتان و هم اشک را از چشمانتان سرازیر می‌کند. این چه ژانر اسکیزوفرنیک و دو شخصیتی‌ای ا‌ست که هر سکانسش مود عوض می‌کند. اگر بخواهیم کمی با واژه اسکیزوفرنی و بیماری دوشخصیتی بازیگوشی کنیم، باید بگوییم که اساساً این خود سینما‌ست که دوشخصیتی شده است. عده‌ای آن را صنعت و سرگرمی می‌دانند و عده‌ای آن را هنر. و نکته عجیب و غریب ماجرا اینجاست که بهترین فیلم‌های تاریخ سینما درست در لحظه‌ای تولید شدند که هنوز خبری و حرف چندانی از «هنر سینما» نبود و هر آنچه بود، صنعت و کمپانی و سرگرمی بود. آنچه بود «روشنایی های شهر» بود. آه امان از این روشنایی‌های شهر. تاریخ سینمای کمدی رمانتیک را باید در لابه‌لای گوشه و کنار روشنایی‌‌ شهرها جستجو کرد. در ملاقات‌ عاشقانه شهروندان در راهروها، کریدورها، آسانسورها، خیابان‌ها، مغازه‌ها، سفرها. در رد و بدل شدن نگاه‌های مشتاق در متروها، فرودگاه‌ها، مهمانی‌ها، کافه‌ها، گالری‌ها،‌ پارک‌ها و یا حتی استوری‌های اینستاگرام. همین فضاهایی که روزبه روز در ایران گسترش بیشتری پیدا می‌کنند، ولی افسوس که حضورشان روز‌به‌روز در سینمای «اجتماعی»، «هنری» و «تجاری» ایران کمتر و کمتر می‌شود. این ضدیت و نفرت سینمای ایران از شهر و مدنیت و شهروند و زندگی شهری از کجا می‌آید؟ چرا به جای روشنایی‌های شهر به طرز ناشیانه‌ای مدام به دنبال تاریکی‌های شهر است؟ نمی‌دانم. ولی فکر می‌کنم شاید بهتر باشد برگردیم به چاپلین. به سرآغاز شکل‌گیری شهر و سینما. چاپلین چه کرد؟ چگونه در دل تاریکی‌های شهر، به روشنایی‌های شهر رسید؟
در چنین وضعیتی تصمیم گرفتیم برای فرار از این تاریکی‌ها برگردیم به ضرورت لحظۀ کمدی رمانتیک. به لحظه‌ای که زندگی شهری خودش را با تمام جزییات و امکاناتش به ما تحمیل کرده و امکان ماجراجویی‌های عاطفی بیشتری را برای شهروندان فراهم آورده است. لحظه‌ای که می‌توان در آن انعکاس اشتیاق‌ها، سرخوردگی‌ها، حسرت‌ها و آرزوهای شهروندان را در شیشۀ مغازه‌ها، اتومبیل‌ها، اسمارت‌فون‌ها و استوری‌ها دید. باید به حقیقت لحظه‌ای که استیکرها و ایموجی‌هایی از قبیل « » حرف اول را می‌زنند، و تعیین‌کننده روابط و دوستی‌ها و آشنایی‌های جدید شده‌اند پی برد و رمز و راز قدرتشان را دریافت و آنها را دستکم نگرفت. دوران دوران همین ایموجی‌هاست. پس چه چیزی بهتر و معاصرتر از همین استیکرها و ایموجی‌های به ظاهر سطحی و فسقلی و کمیک و رمانتیک: دوا و مرهمی موقتی برای دردها و سرخوشی‌های روزمره طبقه متوسط. ما از همان ابتدای شکل‌گیری این ویژه‌نامه به سینمای ایران فکر کردیم. به حسرت‌ها و ناکامی‌هایش. به بلایی که بر سر خودش و مخاطبش آورد. نه خودش با فیلم‌هایش مرهمی بر زندگی روزمره‌مان شد و نه گذاشت فیلم‌های دیگران (فیلم‌های سینمای جهان) در ایران اکران شوند و این مرهم را هدیه کنند. بازار فیلم را همچون بازار ایران خودرو انحصاری کرد و در نبود آزادی تجارت و رقابت آزاد یک بازار مصنوعی و گلخانه‌ای ایجاد کرد. در جستجو‌هایمان برای پیدا کردن عکس‌های معدود فیلم‌های کمدی رمانتیک ایرانی با برهوت ترسناکی مواجه شدیم. دریغ از یک عکس و یا یک پوستر درست و حسابی و باکیفیت. بله از همان اول به یاد سینمای ایران بودیم و به این چیزها فکر کردیم: که چرا این سینمای ایران نتوانست فیلم های ژنریک (ملودرام، کمدی، اکشن، پلیسی، کارآگاهی و …) آبرومند و سرگرم‌کننده‌ای را برای مخاطبش بسازد. مشکل از کجا بود؟ از سانسور و ممیزی و محدودیت‌ها و دولتی بودن سینما؟ یا از نابلدی و ناتوانی خرده‌فرهنگ فیلمساز ایرانی؟ یا هر دو؟ نکند ما اساساً با پدیده‌‌ای به نام «ایران فیلم» همچون ایران خودرو مواجهیم؟
به این سوال‌ها فکر کردیم و به دوره و زمانه‌مان خیره شدیم. به دوره و زمانه‌ای که اغلب فیلمسازان نسل جدیدش بر اساس مدها و ذائقه‌های جشنواره‌ها با نگاهی اجتماع‌زده و ایدئولوژیک پیرو سینمای هانکه، برادران داردن، مونجیوی رومانیایی و فیلم‌سازانی از این دست فیلم می‌سازند. به زمانه‌ای که از یک سو سندروم فیلم‌های اجتماعی فرهادی‌وار همه جا را قبضه کرده‌اند و از سویی دیگر فیلمسازان به اصصطلاح تجاری‌اش کاریکاتورهای مضحکی را به اسم سینمای سرگرمی، تجاری و کمدی به خورد ملت می‌دهند. بله مثل کاراکترهای فیلم‌های کمدی رمانتیک با بهت و حیرت به دوره و زمانه‌مان خیره شدیم، و انگار دوباره باید برمی‌گشتیم به سرچشمه‌ها و مفاهیم اولیه، به روشنایی‌های شهر و کمدی رمانتیک‌های باشکوهی مثل فیلم آپارتمان. و در یک کلام برمی‌گشتیم به خود سینما. انگار باید دوباره و چندباره برای یادآوری زیبایی، عکس‌های کلارک گیبل، آدری وکاترین هیپورن، کری گرانت، هنری فوندا و شخصیت‌های مهجور، حاشیه‌ای ولی زیبای سینمای آکی کوریسماکی را منتشر می‌کردیم. برای یادآوری و تذکر اینکه در وضعیتی هستیم که شاید بتوان گفت هیچ فیلمساز ایرانی نه توانایی و ذوق و خلاقیت و هنر لازم را برای ساخت یک کمدی رمانتیک زیبایی مانند فیلم آپارتمان بیلی وایلدر را دارد و نه حتی ذره‌ای انگیزه‌. او بیشتر برای ساخت فیلمی اجتماعی با مضمونی مد روز برای حضور در جشنواره‌ها انگیزه دارد تا ساختن فیلمی همچون آپارتمان. چرا؟ چونکه ساختن فیلمی جمع‌وجور با حال‌وهوایی اجتماعی بسیار بسیار آسان‌تر است تا ساختن و بازسازی فیلمی مثل آپارتمان. ضمناً در جشنواره‌های بین‌المللی به کسی بابت ساخت کمدی رمانتیکی همچون آپارتمان جایزه نمی‌دهند و او را «کشف نمی‌کنند». از سویی دیگر با منتقدان و روشنفکرانی روبه‌رو هستیم که اساساً بازسازی و ساختن فیلمی همچون آپارتمان را کاری پیش‌پاافتاده، ساده و آسان، و احتمالاً آن را به نوعی «آپارتمان‌سازی» و بسازبفروشی به حساب می‌‌آورند. پس حالا که ساختن یک کمدی ‌رمانتیک آبرومند چنین مخالفان سرسختی دارد شاید بد نباشد دست به یک ماجراجویی کمیک و رمانتیک بزنیم و کمی خیال‌پردازی کنیم و بیاییم با کمک یکدیگر یک «آپارتمان» آبرومند ایرانی بسازیم. حالا که در این چند دهۀ اخیر توانستیم تمام نخل‌ها، خرس‌ها، یوزپلنگ‌ها و انواع حیوانات و گیاهان طلایی را در جشنواره‌های سینمایی درو کنیم و در قله‌‌های رفیع سینما بایستیم، کمی فروتنی کنیم و بیاییم دست به دست هم بدهیم و یک کمدی رمانتیک استاندارد و شیرین شبیه فیلم آپارتمان بیلی وایلدر بسازیم. بلدیم؟ بعید می‌دانم. ولی بهتر است ناامید نباشیم و به این ماجراجویی ادامه دهیم. خب بیایید در قدم اول بازیگری ایرانی شبیه کاراکتر اصلی آن فیلم پیدا کنیم: یک جک لمون ایرانی. آیا بازیگری در حد و اندازه جک لمون داریم؟ متاسفانه در همین ابتدای کار دچار مشکل شدیم و احتمالاً به‌طور طبیعی در مسیر پیدا کردن یک شرلی مک‌لین شیرین ایرانی هم با شکست مواجه خواهیم شد. از طرفی پیدا کردن فیلمنامه‌نویس خوش‌ذوق و طنازی که بتواند دیالوگ‌هایی بامزه و موقعیت‌هایی بانمک بنویسد و بتواند اقتباسی خلاق و متناسب با زندگی امروزی‌مان از آن فیلم بکند هم سخت و دشوار است. راستش تنها کارگردان بانمک و خوش ذوقی که از پس اینجور اقتباس‌ها برمی‌آمد داریوش مهرجویی بود که آن هم در ادامه کار به سمت‌وسوی عجیبی کشیده شد. همینجا بهتر است دست به دعا برداریم و برای سینمای ایران یک مهرجویی آپ‌دیت شدۀ بانمک و امروزی تمنّا کنیم. سینمای ایران به طرز اورژانسی به یک مهرجویی معاصر کمدی‌ رمانتیک‌ساز نیاز دارد. خب بعد از این دعای واجب، برگردیم به سر ساختن «آپارتمان» خیالی‌مان. جک لمون و شرلی مک‌لین ایرانی را که نتوانستیم پیدا کنیم، پس شاید فقط بتوانیم آپارتمانی زیبا همچون آپارتمان آن فیلم را در این تهران درندشت بیابیم و یا بازسازی کنیم. ولی واقعاً با این میزان تخریب خانه‌های زیبا و رشد و گسترش آپارتمان‌های زشت و بدقیافه می‌توان به پیدا کردن لوکیشنی زیبا مثل آپارتمان فیلم آپارتمان امید داشت. بعید می‌دانم. سال‌هاست که نه در معماری و نه در سینما نتوانستیم یک «آپارتمان» زیبا و آبرومند بسازیم. خب همانطور که می‌بینید تا اینجای کار در پیدا کردن جک لمون، شرلی مک‌لین ایرانی، و آپارتمان و لوکیشنی مناسب برای این فیلم خیالی شکست خوردیم. گیرم در یک حالت فرضی اینها را هم پیدا می‌کردیم، آنوقت با ممیّزی‌ها و محدودیت‌های سینمای ایران چه می‌کردیم؟ پس چه باید کرد؟ چگونه این فیلم خیالی و اقتباسی را بسازیم؟ ناامید شویم؟ برویم پی کارمان؟ راستش شخصاً فکر می‌کنم که هنوز کورسوی امیدی وجود دارد. اگر بخت و اقبال یاریمان کند، شاید، شاید و شاید بتوانیم کلیدی شبیه کلید آپارتمان جک لمون را بازسازی کنیم. کلیدی درست شبیه همین کلیدی که در عکس روبه‌رو در دست آقای جک لمون می‌بینید. به هر حال بازسازی و ساختن کلیدی شبیه کلید فیلم آپارتمان هم در این وضعیت سینمای مملکت خودش به نوعی یک موفقیت بزرگ به حساب می‌‌آید. بنابراین بهتر است همین‌جا از آن کلیدساز و صنعت‌گر هنرمند ایرانی تشکر کنیم و تا اطلاع ثانوی تا پیدا شدن و جور شدن بقیۀ متریال‌های مورد نیاز برای ساخت این فیلم خیالی از این کلید محترم به خوبی مراقبت کنیم و امیدوار باقی بمانیم. امیدوار به روزی که یک فیلمساز ایرانی بتواند فیلم سرگرم‌کنندۀ آبرومندی همچون فیلم آپارتمان بسازد. و تا آن روز شاید بد نباشد ما هم به خیل فیلمسازان اجتماعی بپیوندیم و با یک دوربین روی دست از کاراکتری حاشیه‌ای و طردشده فیلمبرداری کنیم و راهی جشنواره‌ها شویم و کلکسیون گیاهان و حیوانات طلایی‌ سینمای ایران را تکمیل کنیم و دست از این خیال‌پردازی‌های کمیک و رمانتیک برداریم.
در پایان این خیالپردازی ناکام از همه دوستان و همکاران خوب و فرهیخته‌ام به خصوص نوید پورمحمدرضا (دبیر این ویژه‌نامه) که در تهیۀ این شماره همراه بودند تشکر می‌کنم. از شما خوانندگان عزیز هم که همچنان مجلۀ فیلمخانه را می‌خوانید و باعث دلگرمی‌مان می‌شوید، صمیمانه سپاسگزارم. پاییز کمیک و رمانتیکی را برای همۀ شما عزیزان آرزو دارم.

error: